جدول جو
جدول جو

معنی پس بره - جستجوی لغت در جدول جو

پس بره
محل دوشیدن شیر گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آس بری
تصویر آس بری
در علم زیست شناسی درختچه ای با میوۀ ترش، برگ های متناوب و تخمدان هایی در پایین گلبرگ ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسربچه
تصویر پسربچه
پسری که از مرحلۀ کودکی گذشته اما هنوز به حد بلوغ نرسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی پس تر، عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
در هند قدیم نام سیصدوشصت سالست از سالهای مردمان که معادل سالی بود برای فرشتگان. (ص 182 ماللهند بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَرْ ری)
مورد برّی. مقابل آس بستانی. مورد اسپرم. برگ آن از آس بستانی زردتر و عریض تر و طرف او تند شبیه بسنان و چوب او صلب تر و بالای آن کمتر از ذرعی. ثمرش بغایت سرخ و مستدیر و از وسط برگ میروید و شاخهای بسیار از یک اصل برمی آید و آن را مورد اسپرم و مرد اسفرم نامند و مردم تنکابن جر خوانند و در زمستان برگ نمی ریزد و بسیار قابض است. (از تحفه). قف و انظر، مورد رومی، خیزران بلدی، مرد رومی نیز نامهای دیگر آن است
لغت نامه دهخدا
(خُ سُ بَرْ رَ / رِ)
برادرزن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ رَ)
بعید هذا. اندکی متأخر: و او (یعنی کوکب علوی) مستقیم است تا آنگاه که بوقت برآمدن آفتاب آنجا رسد که اگر آفتاب آنجا بجای او بودی از پس ترک از نماز پیشین بودی. (ابوریحان از التفهیم) ، هر چیز صیقلی که در لای کاغذ گذارند تا محفوظ ماند، فواتی که شخص در دم مردن زند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
اوجاعی که زن را پس از وضع حمل پدید آید و آنراعرب حس ّ گوید. دردی که زاهو را باشد پس از ولادت
لغت نامه دهخدا
نام دهی، هفت فرسخ میانۀ جنوب و مشرق شهر لار است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پری که در عقب شهپر است. خافیه
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
بعقب بردن، بازگردانیدن. رجعت دادن
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ پَ دَ / دِ)
پشت پرده. شبستان. سرای. خانه. حرم:
پس پردۀ ما یکی دختریست
که از مهتران درخور مهتریست.
فردوسی.
کرا در پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.
فردوسی.
پس پردۀ شهریار جهان
سه ماهست با زیور اندر نهان.
فردوسی.
پس پردۀ نامور کدخدای
زنی بود پاکیزه و پاکرای.
فردوسی.
پس پردۀ او یکی دختر است
که رویش ز خورشید روشن تر است.
فردوسی.
پس پردۀ او بسی دختر است
که با برز و بالا و باافسر است.
فردوسی.
، عالم غیب:
ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت.
حافظ.
، در نهان:
پس پرده بیند عملهای بد
هم او پرده پوشد به آلای خود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ رَ)
نام دهی در کجور مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ رَ / رِ)
دیگ بزرگ و طشت و کاسه. (آنندراج) ، نوعی بادزن است که بر گندم و غله زنند تا کاه از دانه جدا شود. از مجعولات شعوری است و همان را نیز صاحب آنندراج غلط ترجمه کرده است
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ رِ)
دهی است از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد. آب آن از چشمه. سکنۀ آن 180 تن. ساکنان از طایفۀ بوالی هستند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ بَ رَ / رِ)
سپهبد. (آنندراج) (اشتینگاس). رئیس کمپانی و رئیس طایفه، خزانه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس بردن
تصویر پس بردن
بعقب بردن، باز گردانیدن رجعت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس پرده
تصویر پس پرده
سرای، حرم، پشت پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی عقب تر متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس درد
تصویر پس درد
دردهایی که پس از وضع حمل در زائو پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر بچه
تصویر پسر بچه
پسر بحد بلوغ نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گره
تصویر پر گره
پر چین پر شکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آس بری
تصویر آس بری
کوله خاس (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر باره
تصویر پر باره
خانه تابستانی، بالاخانه غرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر برگ
تصویر پر برگ
بسیار برگ وریق، بسیار رخت و کالا
فرهنگ لغت هوشیار
پر نصیب پر بهره. پر بهر کردن پر نصیب کردن پر بهره کردن بهره مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پر نصیب پر بهره. پر بهر کردن پر نصیب کردن پر بهره کردن بهره مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر تره
تصویر پر تره
فرانسوی چهرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس بال
تصویر پس بال
پرهایی که پس از شهپر روییده است خافیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس لرزه
تصویر پس لرزه
((پَ. لَ زِ))
لرزه های بعدی و معمولاً خفیف تری که پس از یک زمین لرزه روی می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی برد
تصویر پی برد
اکتشاف، کشف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پس ورد
تصویر پس ورد
گذرواژه
فرهنگ واژه فارسی سره
زلزله، زمین لرزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قسمت داخلی آغل بره که محل تجمع گوسفندان ندوشیده است
فرهنگ گویش مازندرانی